سلام

از همه‌ی مخاطبان عزیز این وبلاگ دعوت می‌کنم نوشته‌های مرا در صفحه‌ی اینستاگرامم و نیز در کانال تلگرامیِ نویسندگی خلاق دنبال کنند.

نشانی اینستاگرام: www.instagram.com/m.pournejati

نشانی کانال در تلگرام: @nevisandegikhallagh

 

فارسی و کزازی

دکتر پیشنهاد می دهد به جای لف و نشر مشوش بگوییم پیچش و گسترش بی سامان، و به جای شیخ اشراق بگوییم فرزانه فروغ، و به جای خیلی عربی های دیگر، «ریخت»ی پارسی بگذاریم.

به رسم افزودن پیاز داغ، می توانی فکر کنی به این زبان بخواهی کتاب آموزشی و درسی بخوانی. همین کتاب های درسی دانشگاهی که خود دکتر کزازی نوشته. به قول معروف یک بار باید زبان کتاب را بفهمی، یک بار خود کتاب را (که البته این حرف عوامانه نادرستی ست و زبان و قلم دکتر این قدرها هم جعبه سیاه هواپیما نیست). این ها به کنار.

زبان پیشنهادی کزازی اگر هزار گرفت و گیر داشته باشد و هر به دو سه کلمه زیر یک خممان را بگیرد، اما یک خوبی بزرگ دارد: انگشت اشاره‌ای ست به اینکه زبان فارسی خیلی بیشتر از آنچه می دانستیم پیچ و مهره و یراق و ابزار بسیار دارد. حالا اینکه بلد نیستیم‌شان یا از قافله علم عقب افتاده ایم که اینجور شده یا کلیات ابوالبقای دیگر، همه‌گی به کنار.

شب‌هایم به خون می گذرد

به گذشتن رنگ­‌های تندِ روز

از تنگه­‌های روح

 

وقتی سرانگشت درختان

راه های نور را از هم می‌شکافد

و ماه قابی می شود برای عکس زخم های من

به تو فکر می کنم

به ابری بی کران و سفید

که ریزریز عبور می کند

یه مسیج بزن روشن شی

یا: کاربردهای جدید علامت تعجب در پیامک‌

 

 

1- تزئین: در این کاربرد، علامت تعجب از حوزۀ زبان و ویرایش خارج می‌شود و در حوزۀ هنرهای تجسمی و به طور مشخص گرافیک نوشته به کار گرفته می‌شود:

نمونه: سلام!!! من دارم از سر کار برمی‌گردم!!!

 

2- کنایه: وقتی کسی که پیامک می‌فرستد، آش درهم‌جوشی از خشم و ناراحتی است ولی دستش به ما نمی‌رسد، برای ابرازش چه راهی مؤثرتر از این علامت؟

نمونه:

[ساعت 2 بامداد] پیامک اول: بالاخره صبح می‌ری اون دستبنده رو برام بگیری یا نه؟

- [بدون جواب]

پیامک دوم: چرا ج نمی‌دی؟... خوابیدی! ممنون از اینهمه توجهت!

در چنین مواقعی معنای این علامت عبارت است از: کثافت، ایکبیری، یا حتی فحش خواهر مادر.

 

3- به جای علامت سؤال: نمونه‌ها: - نمیای دنبالم!

یا: - آها، ببخشید من برم دنبال خرید اون‌وقت تو چی کار میخوای بکنی پس!

 

4- به جای یک جمله یا متن: دشوارترین و پیچیده ترین مورد کاربرد این علامت است. فرستنده به جای هر حرف یا کلمه یا جمله ای فقط رمز می فرستد: !

که معمولاً چنین معناهایی دربر دارد: تعجب، کنایه، بیلاخ، خداحافظی. تشخیص هریک از این معناها بی هیچ توضیح کمکی، با گیرندۀ پیامک خواهد بود.

 

5- عاطفۀ متراکم (احساسات قلنبه‌شده): نمونه ها:

- خیلی دوست دارم!!!!!

یا: - تنهام نذاری ها!!!!

 

* نکته تاریخی: استفاده همزمان از چند تا علامت تعجب (!!!!) نخستین بار در وبلاگ‌ها و چت باب شد.

* نکتۀ جامعه شناختی: ملت عاشق چشم و ابروی زبان و نشانه ها و کشته‌مردۀ ریشِ‌ سفید ادبا نیستن. کاری رو انجام می دن که به دردشون می خوره

در باب داروها

مرد شنیده بود داروها یا در کتابخانه است یا در کافه یا در داروخانه.

و درگیر این سوال بود که علاقه بین دو تا آدم آیا ممکن است در موقعیت های ناخوشایند یا حتی خشنی مثل حرکت ریزگردها یا ریزش کوه های کنار جاده پیش بیاید؟

یک روز با دختری قرار گذاشت که چند بار در واتس اپ با او حرف زده بود. قرارشان در نه در کافه بود نه در کتابخانه نه داروخانه. در ایستگاه مترو میرداماد. سرازیر شدند به طرف پایین، سیدخندان.

مرد گفت: گلویی تر کنیم؟

پیش‌خدمت فنجان ها را گذاشت روی میز: اسپرسو و فرانسه.

مرد گفت: دوست داشتی با هم توی تونل مترو گیر کنیم؟

دختر خرد شد توی کف فنجان.

مرد به نظرش رسید این سوال برای اولین جلسه، کمی زیاده روی به حساب می آید.

دختر گفت: یک بار گیر افتادم ولی توی جاده. تنها. با چشم های خودم طوفان را دیدم. دور خودش چرخ می زد و بیابان را لوله می کرد. ماشین به آن گنده‌گی میلی متری جلو میرفت. فکر کن.

سر ساعت چهار صندلی ها را خالی کردند.

مرد فکر کرد چرا گفته اند آدم باید دنبال دارو بیاید کافه؟ ما که چیزی‌مان نبود.

پیاده راه افتادند به طرف بالا، قیطریه. توی پیاده رو از کنار مغازه ها رد می شدند. جلوی کتابفروشی مرد به ویترین نگاه کرد ولی یادش آمد او که مریض نیست. پس چرا دلش می خواهد برود آن تو؟! دختر رد شد و جلوتر ایستاد. دید مرد جلوی کتابفروشی ایستاده. مرد به طرف دختر برگشت و برای بیستمین بار به لب دختر نگاه کرد که رژ ارغوانی زده بود. و راه افتاد تا به دختر رسید.

زن پوست صورتش را لمس کرد. به داروخانه که رسیدند، زن ایستاد. مرد رد شد و چند قدم جلوتر ایستاد. به عقب برگشت و به ابروهای دختر نگاه کرد که برداشته بود. با خودش گفت: او که مریض نیست.

مرد و زن، سرِ دولت خداحافظی کردند.

توی تاکسی، ریزگردها پاشید توی چشم ماشین. جوری که راننده دید نداشت. مرد فکر کرد یا بین او و زن علاقه ای شکل نگرفته یا ریزگرد جزو موقعیت های ناخوشایند به حساب نمی‌آید. فکر کرد قهوه چه جور دارویی می تواند باشد؟ برای چه جور بیماری هایی؟! یاد چشم های گرد دختر افتاد که نه پیامی داشت نه حسی. ولی بودنش آرام‌بخش‌تر بود تا نبودنش. چشم‌هایش را مالید تا ریزگردها را از پلک دربیاورد.

 

اگر جسارت نباشد

**

 

اگر جسارت نباشد، شعر، نه تخمه است، نه شیرینی

 

دانمارکی. بلواری ­ست که از وسط روح می‌گذرد؛ از وسط آنجا که چیزی‌­مان باشد، یا نه. 

نه درد را می­‌شود شکلات‌­پیچ کرد، نه شعر را جاکوبِ فرق ِسر ِمخاطب.

 

و برای وقتی آرام باشی، ترجمۀ خوبی‌­ست از ماجرای دل.

 

جسارت نباشد. این­ها را برای شما نمی‌­نویسم. به خودم یاد می‌­آورم.

 

و اینکه شعر نیست شعر، جسارت که نباشد.

استاد می‌گفت مشکل‌ ترین تجربه‌ های تدریسش توی دوره‌ های نویسندگی، با خانم‌ های خانه‌ دار و آقاهای زن‌ داریه که از چهل پنجاه رد کرده باشند. می‌ گفت توی اینجور کلاس‌ ها غیر از اینکه ماژیک می‌ برم (ماژیک مؤسسه‌ ها معمولاً خشک شده) حتماً اره‌ برقی دستی همراهم هست. وقت تمرین‌ ها روشنش می‌ کنم و می‌ گیرم کنار خودکاری که به دستشان چسبیده. خودکاری که از دل یک صخرۀ پت و پهن درآمده. گوشه اش شکل درِ ماشین لباسشویی دربالاست. آن‌ طرفش مشابه جایی که دستگاه های ATM کار می‌ گذارند تو دیوار بانک‌ هایی که نمای کامپوزیت دارند یا مرمر چرمی. بین این دو تا گوشه، نوک خودکاره زده بیرون. توی دست نمی‌ چرخد. هیچ تکان نمی‌ خورَد. می‌ گفت اره برقی می‌ برم برای آزاد کردن خودکارها. باز کردن دست و بال کامل‌ مردها و کامل‌ زن‌ها. سخت است.. می‌ گفت خیلی بیشتر از دو ترم کار می‌ برَد.


نصفه‌شب بود. ساعت سه و نیم چهار. سوسک ها از عطف و جلد کتابهای کارتن شده توی انباری بالا پایین می‌رفتند. همین که مرد درِ روان‌نویس را باز کرد آفتاب شد. شعاع‌های بور و گرم خورد به شیشه مشجر انباری و گلهای هندسی را پرپر کرد. خرده‌شیشه‌ها که افتاد رو بال قهوه‌ای سوختۀ سوسک‌ها تقریبا هیچ کدامشان دور و بر کتاب‌ها نماندند. چپیدند تو کارتن‌ها، قابلمه‌ها، دور پایه‌های صندوقچۀ لباس‌ کهنه... بی‌حرکت بین خط تای پارچه‌های دوخته نشده. یکی از همسایه‌ها از اتاق خوابش داد زد کدوم بی شعوری لامپا رو روشن کرده اون بیرون؟ مادر تازه خوابش سنگین شده بود. پلک باز نکرد ولی محکم گفت هیس! بچه‌ها بیدار میشن... میگم خاموش کنه. بعد خُر و پفش رفت هوا. مرد فکر کرد آفتابِ بی‌موقع با رنگش کاری می‌کند که خروس با صداش یا نویسنده با زندگی واقعی. فکر کرد دفعۀ بعد که درِ روان‌نویس را باز کند، شیار عمیقی می‌افتد وسط موکت زیرزمین.. باد لق‌لق می‌خورَد به کمر پنجره و بتونۀ دور شیشه‌ها شل می‌شود.
نوشتن گسل‌های زلزله را فعال می‌کند.

تو فکر متن، وسط راهروی اداره پام پیچ می‌خورَد... پاهایم می‌شود دایره‌های متداخل.. دایره‌ها کشیده می‌شود به چشم‌هایم. متن می‌چرخد.. مثل کورها دستم دنبال خودکار ، هوا را لمس می‌کند. نگرانم که از لای نردۀ راه‌پله کلمه‌ها زمین نریزد... که با سَر نخورم به تراورتن دیوار‌ه‌های راهرو و سنگ آنتیک حوض، طبقۀ منفی یک. حوض نقاشی نیست که آدم را مهاجر شهرهای خیال کند عین گنجشکک اشی‌مشی. سنگ واقعی‌ست لامصب.
محیط دایره‌های متداخل بزرگ تر می‌شود و به دبیرخانه می‌رسد. می افتم تو بغل دستگاه کپی، مارک SHARP. . . جل الخالق... مامان اینجا چه کار می‌کند؟! ... دستگاه کاغذها را شیت می‌کند برگ‌به برگ.. مراسم تشییع.. مراسم ترحیم.. هفتم.. . می‌چسبم به سردر ِ خانه، به بُردهای سر بازار، مسجد.. SHARP مارک معتبری ست.. فونت ها را مثل پیراهن مشکی، یکدست سیاه می‌کند

سلام

امروز یک پیام داشتم در وبلاگم. عنوان فرستنده ی پیام و متن پیامشان را ملاحظه فرمایید:

دانشجوی سابق شما
نوشتن خلاق. گابریله ال. ریکو.مترجمین.گروه ترجمه کارگاه نوشتن خلاق- برلن.تهران: نشر کتاب آمه. چاپ اول: 1389. 1500نسخه.268صفحه. 8500تومان.
حتما به بچهها میگین که این روش خانم ریکو است نه از نجاتی وگرنه کلاه برداری وبلف نشه

**

توضیحات من:

به یاد ندارم در هیچ یک از کلاسهای نویسندگی خلاق، نام این کتاب و مولف آن را ذکر نکرده باشم به عنوان منبع درسها. در برخی دوره ها، به طور کامل براساس این کتاب عمل کرده ام و در برخی دوره ها به طور ناقص و در برخی به هیچ وجه. اما هرگز ، تاکید می کنم، هرگز، نشده که بگویم این روشها در کلاسهای نویسندگی خلاق، ابداع و اختراع من است. البته خلاف آن را با تاکید گفته ام: این روشها ابداع من نیست و ... .

دوستان، لطفا راهنمایی ام کنند که آیا تدریس این شیوه ها ، در انحصار خانم گابریله ال ریکو است و ایشان منع کرده اند دیگران از آنها استفاده یا آنها را تدریس کنند؟! پس چرا به شکل کتاب منتشر کرده اند؟!

البته همواره حفظ حقوق معنوی تالیف ایشان واجب و بسیار مهم و انکارناشدنی ست. و سعی کرده ام حتما نام ایشان و کتابشان را ذکر کنم.

درد دل کردن را دوست نمی دارم. وگرنه جایش بود در برابر این کامنت که بوی فریب خوردگی میدهد، کامنتی دریافت میکردم حاوی اینکه:

 ای فلانی که دوره ای گلویت را برایم پاره کردی تا دستم را بگیری با هم قدم بزنیم در وادی نویسندگی... ای فلانی، تو هیچ کاری هم که نکرده باشی، حداقل چارتا روش رو روی تخته برامون کشیدی و دو تا فرمول رو گفتی... ای فلانی.. خواستم بگم که حواسم بود به اینها.. ولی تشکر نمیکنم ازت... پول شهریه دوره دادم و منتی سرم نیست... همین

**

یک یادآوری: امروز که داشتم یادداشتهای سابق این وبلاگ را مرور میکردم، برخوردم به یادداشتی (پُستی) به تاریخ خرداد 1390. شاگرد محترم و دوستان عزیز، اگر خواستید بروید آن را ببینید. به کی به کی قسم، آنجا اعتراف کرده ام (بله ، اعتراف!!) به این گناه که من بر اساس چه منبعی تدریس میکنم.. 

**

از همه ی دوستان وبلاگم عذر میخوام اگه سر این حرفها باز شد.. همه تان را دوست دارم... با ارادت